مجله تفریحی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اخم هایت را باز کن!
قلبت را جلا بده!
لب خند بزن!
از آسمانِ دست ها مگر چه می بارد
که اینچنین،
چتر بر سر گرفته ای؟!

آری! با تو ام!
با تو که نقش بازی می کنی
و کاسه ی گداییِ گلایه هایت از بی مهری
جلوی هر کس و ناکسی دراز می شود؛

درحالی که در عشق غوطه وری!

چشم بگشا و ببین!
سر بلند کن و چترت را ببند!
تمام باران ها که "اسیدی" نیست...!

 

/.///-/ 

تمام سال را گذراندیم

تا پاییز برسد و

بهانه های عاشقانه به دستمان بدهد!

دریغا!

حواسمان گم شد

میان این همه لحظه های دور.

و شعر فصل های طراوت تمام شد و

نفهمیدیم که انتظار هم

خودش بهانه ای عاشقانه بود...

 

/.///-/


چقدر سبک می شوم

وقتی برای دلم

نسخه ی پرواز می پیچی!

آقا، شما،

سال هاست شاهدِ منی.

شاهدِ بال های بسته ام.

و شاهد آسمان های طوفانی.

ولی راستش... بگذریم!

خودت که می دانی کافیست!

این روزها،

همه اش از تو لبریزم.

و از هر خویش تو.

و باز هم، بیمار.

شرح حالم تفاوتی ندارد. / همان نسخه ی طلایی ات را بپیچ. / هوا که ابری شد، / آسمان که گرفت، / باران که خواست ببارد، / باز هم بگو؛ بیا! / اتفاقاً من، / پرواز با پر و بال بسته را / در هوای طوفانی یاد گرفته ام.

التماس دعا

/.///-/

همیشه همین طور بوده.
باید به مرگ برسی تا زندگی جاویدان پیدا کنی!
و چقدر حیف.

 

پی نوشت: در سالروز فوت شاعر و هنرمند گرامی؛ حسین پناهی دژکوهی.

/.///-/

دستت را به من بده.
و در تبلورِ اندامِ عشق،
جان تازه بگیر.

/.///-/

چیزی فراتر از زمان و مکانی!
این همه دوری و
این همه به من نزدیک...

/.///-/

لازم که نیست همیشه چیزی بگویی تا بفهممت!
در عمق یک سلام خسته می شود شنید:
دلتنگم...

/.///-/

پر ز گناهم یارب!

تنها دل خوشم به این شب هایی که هر سال

صدای خفته ی مرا آشکار و پنهان

به تو می رسانند

لا به لای صداهایی که تو را می خوانند

و تو اجابت می کنی

خلصنا من النار یارب هایشان را.

برهان خدای بزرگ،

برهان ما را از آتشی که خود افروخته ایم

ای پروردگار...

 

/.///-/

چای را دم کردم.
مثل هر روز، رأس ساعت دلتنگی.
گذاشتم روی میز، کنج اتاق خیالم،
کنار همان پنجره ی رو به حوض!
هر روز یک استکان بر می دارم و
پر اش میکنم از خاطره های داغ.
حواسم پرت می شود.
خاطره ها از گوشه ی چشمم سرریز میشود و
دانه دانه می چکد روی میز!
می بینی؟!...
باز هم دستم سوخت! استکانم سر رفت...
 
/.///-/

می بینی؟!

دنیا خیلی بخیله!

تمام صندلی های دو نفره ی خالی شهر هم،

که دارن مدام خاک می خورن،

شاهدن!!

 

/.///-/


  • زهرا رحمانی